عبد عاصی : در قسمت قبل که با عنوان وحدت وجود در روايات (1) آوردیم ۲۰ روایت از حضرات اهل البیت علیهم السلام مبتنی بر اصل الهی وحدت الوجود را با هم خواندیم . این بدان معناست که مفاهیم و اصول طریقت عرفان شیعی از قرآن مجید و حضرات معصومین علیهم السلام گرفته شده است و ماهیت آن جز این دو مستمسک نیست . الحال ۲۰ روایت دیگر را در این زمینه با هم می خوانیم :  

 

 

 

21 . إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا

شدت ارتباط روح مومن با روح خدا، از ارتباط آفتاب با شعاعش بيشتر است.

22 . لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَيْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوب

بين او و بين مخلوقاتش هيچ فاصله‌اي نيست مگر حد و مرزهاي مخلوقات؛ او بدون هر گونه پنهان‌كننده‌اي، از حيطه درك مخلوقات خارج است.

23 . فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت

خدايا تو بواسطة آياتت (پيامبر و ائمه طاهرين عليهم‌السلام) چنان تمام هستي را پُر كرده‌اي كه از تمام هستي مي‌توان يگانگي تو را درك كرد.

24 . لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك

هيچ فرقي ميان تو و اين آيات عظماي تو نيست مگر اين فرق كه آنها مخلوقند و تو خالقي.

25 . كَانَ إِذْ لَا شَيْ‏ءَ غَيْرَهُ وَ خَلَقَ الشَّيْ‏ءَ الَّذِي جَمِيعُ الْأَشْيَاءِ مِنْهُ وَ هُوَ الْمَاءُ الَّذِي خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْه

خدا بود و هيچ نبود، خداوند يك چيز را كه منشاء تمام هستي است خلق كرد، او آب را خلق كرد و مخلوقات را از آب خلق كرد.

26 . كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام يَقُولُ أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ

اميرالمومنين عليه‌السلام مي‌فرمود: من علم خدا، قلب بيدار خدا، زبان گوياي خدا، چشم بيناي خدا و بارگاه خدا هستم.

27 . بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت

خدايا تو را با خودت شناختم و تو مرا به سوي خودت راهنمايي كردي و كشاندي و اگر تو چنين وجودي نداشتي من چگونه مي‌توانستم تو را درك كنم؟!

28 . بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ء

خدايا تو را قسم مي‌دهم به حق عظمت‌ات كه تمام شراشر وجود هستي را پُر كرده است.

29 . يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُو

اي ذات بي‌همتا، اي كسي كه جز او هيچ اويي نيست!

 

30 . قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي قَالَ لَا قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَيْهِمُ الْأَمْرَ قَالَ قَالَ لَا قَالَ قُلْتُ فَمَا ذَا قَالَ لُطْفٌ مِنْ رَبِّكَ بَيْنَ ذَلِكَ

خدمت حضرت عرض كردم آيا خداوند بندگانش را مجبور به انجام كارها كرده است؟ فرمود: خير؛ عرض كردم آيا آنها در انجام كارها مستقل هستند؟ فرمود: خير؛ عرض كردم پس چطوري است؟ فرمود: ظرافتي است از جانب خداوند كه نه جبر است نه تفويض

31 . إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك

خدايا مرا به‌گونه‌اي قرار بده كه با تمام وجود به‌سوي تو متوجه باشم و چشم‌هاي قلب‌هايمان را به‌گونه‌اي فعال كن كه نور ادراك آنها از حجاب‌هاي نوراني‌ تو بگذرند و به سرچشمه عظمت بي‌انتهاي تو برسند و روح ما به قداست نامتناهي تو متصل گردد

32 . إِنَّ جَمِيعَ مَا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَحْرِهَا وَ بَرِّهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا عِنْدَ وَلِيٍّ مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ كَفَيْئِ الظِّلَال

تمام هستي، شرق و غرب عالم، دريا و صحرا، كوه و دشت، همگي پيش اهل معرفت به خداوند، چيزي چز سايه‌ نيستند.

33 . مَنْ هَدَانِي إِلَيْهِ وَ دَلَّنِي‏ حَقِيقَةُ الْوُجُودِ عَلَيْهِ وَ سَاقَنِي مِنَ الْحَيْرَةِ إِلَى مَعْرِفَتِهِ

اي كسي كه مرا به سوي خودش راهنمايي كرد و بررسي مقصود از «وجود داشتن» مرا به سوي او كشاند و از ناداني و حيرت به‌سوي آگاهي و معرفت رساند.

34 . أناجيك يا موجودا في كل مكان لعلك تسمع ندائي

اي كسي كه در همه جا وجود داري، با تو درددل مي‌كنم، اميد دارم كه به صدايم توجه كني.

35 . التَّوْحِيدُ ظَاهِرُهُ فِي بَاطِنِهِ وَ بَاطِنُهُ فِي ظَاهِرِهِ ظَاهِرُهُ مَوْصُوفٌ لَا يُرَى وَ بَاطِنُهُ مَوْجُودٌ لَا يَخْفَى يَطْلُبُ بِكُلِّ مَكَانٍ وَ لَمْ يَخْلُ عَنْهُ مَكَانٌ طَرْفَةَ عَيْنٍ، حَاضِرٌ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ غَائِبٌ غَيْرُ مَفْقُودٍ

مقصود همگاني از توحيد را بايد از حقيقتش دريافت كرد و حقيقت توحيد را بايد از آنچه همه دريافت مي‌كنند به‌دست آورد؛ آنچه همه از توحيد دريافت مي‌كنند اين است كه خداوند موجودي مثل موجودات ديگر نيست و حقيقت توحيد اين است كه خداوند موجودي نامحدود و حاضر در تمام هستي است و غيرقابل ادراكي كه قابل‌ادراك نبودنش ادراك مي‌شود.

36 . فَمَعْنَى اللَّهُ أَنَّهُ يُخْرِجُ الشَّيْ‏ءَ مِنْ حَدِّ الْعَدَمِ إِلَى حَدِّ الْوُجُودِ وَ يَخْتَرِعُ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ‏ءٍ

«خدا» يعني موجودي كه اشياء را از عدم به وجود مي‌آورد و اينطور نيست كه «خلق كردنِ او» يعني چيزي را به چيز ديگري تبديل كردن باشد.

37 . إِنْ قِيلَ كَانَ فَعَلَى تَأْوِيلِ أَزَلِيَّةِ الْوُجُودِ وَ إِنْ قِيلَ لَمْ يَزَلْ فَعَلَى تَأْوِيلِ نَفْيِ الْعَدَمِ

اگر راجع به خداوند گفته مي‌شود: «خدا بوده و هست» منظور اين است كه هميشه بوده است و اگر گفته مي‌شود: «خدا خواهد بود» منظور اين است كه حد و مرز ندارد پس نيستي ندارد.

 

38 . أَفْتَحَ‏ عَيْنَ‏ قَلْبِهِ‏ وَ سَمْعَهُ حَتَّى يَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ يَنْظُرَ بِقَلْبِهِ إِلَى جَلَالِي وَ عَظَمَتِي

من چشم و گوش قلب دوستدارم را باز مي‌كنم تا با قلبش صداي مرا بشنود و با قلبش عظمت و جلال مرا درك كند.

39 . إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَةَ أَعْيُنٍ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ وَ عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دُنْيَاهُ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغيْبَ

هر بنده‌اي چهار چشم دارد؛ دو چشم مربوط به دنيا و دو چشم مربوط به آخرت، اگر خداوند خير بنده‌اي را بخواهد آن دو چشم مربوط به آخرت را كه در قلب اوست مي‌گشايد تا غيب الهي را ببيند.

40 . رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِي الْيَوْمِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ قَالَ لِأَنَّهُ تَدَاخَلَنِي ذِلَّةٌ لِلَّهِ‏ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا.

در تعبیر دیگر: دَخَلَنِي‏ مِنْ‏ إِجْلَالِ‏ اللَّهِ‏ وَ عَظَمَتِهِ شَيْ‏ءٌ لَمْ أَعْهَدْهُ

خدمت حضرت جواد عليه‌السلام در مدينه در روزي كه پدرشان حضرت رضا عليه‌السلام در طوس شهيد شدند بودم ناگاه حضرت فرمود انا لله و انا اليه راجعون؛‌ عرض كردم چه اتفاقي افتاده است؟! فرمود: پدرم را شهيد كردند! عرض كردم: شما در مدينه و او در طوس است از كجا فهميديد؟! فرمود: امامت به من منتقل شد و نشانه آن اين بود كه ادراكي از عظمت و جلال خدا پيدا كردم كه قبلا نداشتم و اختصاص به امام داشت.

 

منابع :

[۲۱] كافي ج2 ص166

[۲۲] توحيد صدوق، ص179

[۲۳] مصباح كفعمي ص529

[۲۴] مصباح كفعمي ص 529

[۲۵] كافي ج8 ص94

[۲۶] توحيد صدوق، ص168

[۲۷] اقبال الاعمال ج1 ص167

[۲۸] اقبال ج2 ص706

[۲۹] توحيد صدوق ص89

[۳۰] كافي ج1 ص159

[۳۱] دعوات راوندي ج2 ص687

[۳۲] كافي ج2 ص133

[۳۳] جمال‌الاسبوع ص325

[۳۴] مكارم الاخلاق ص295

[۳۵] معاني الاخبار ص10

[۳۶] كافي ج1 ص134

[۳۷] كافي ج8 ص18

[۳۸] ارشادالقلوب، ج1 ص204

[۳۹] توحيد صدوق ص367

[۴۰] کافی, 1 ص381